شيعه و دفاع از حريم آن

متن شما ...

Block /endBlock Ads3

تبلیغات

<-Text3->
/endAds3
ContactBlock

تماس با ما

/endContactBlock
RegisterBlock

عضویت در سایت

[Register_Form]
/endRegisterBlock
ForumBlock

آخرین ارسال های انجمن

ForumPostsLoopBlock /endForumPostsLoopBlock
عنوان پاسخ بازدید توسط
ForumPostTitle [ForumPostCountAnswer] [ForumPostHit] [ForumPostLastAuthor]
/endForumBlock
PostImageBlock

/endPostImageBlock

شيعه و دفاع از حريم آن

 

در خطبه‏هاى حضرت زهرا عليهاالسلام

 

مريم حكمت‏نيا(1)

 

چكيده

 

«شيعه» نامى آشنا در فرهنگ توحيد بوده و قرآن بزرگ‏ترين شاهد اين گفتار است. در قرآن، حضرت ابراهيم عليه‏السلام «شيعه» ناميده شده است؛ زيرا ادامه‏دهنده جريان توحيدى حضرت نوح عليه‏السلام بود. پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و حضرت على عليه‏السلام نيز شيعه بودند.

 

«تشيّع» راهى جدا يا منشعب از اسلام نيست، بلكه امتداد خط حضرت محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و استمرار طريق توحيد است. روشن است كه در راه خدا و جريان توحيدى، انتخاب خليفه و وصىّ پيغمبر همانند انتخاب پيامبر، فقط به دست خدا و به فرمان او انجام مى‏گيرد. اين همان اعتقادى است كه شيعه را از ديگران ممتاز مى‏گرداند.

 

حضرت زهرا عليهاالسلام در خطبه مبارك خود، به دفاع از اين بينش مى‏پردازد و در مقابل تمام جرياناتى كه تا آن زمان پديد آمده بودند يا در آينده به تبع آن‏ها مى‏توانستند پديد بيايند، ايستاده، مخالفت صريح خود را اعلام مى‏كند؛ زيرا نتيجه آن‏ها را بسيار شوم مى‏داند كه جز خون‏ريزى و بدبختى ثمره‏اى نخواهد داشت، در حالى كه اگر همان جريان برگزيده الهى كه در رهبرى حضرت على عليه‏السلام متجلّى بود، پس از رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ادامه مى‏يافت، يقينا به خوش‏بختى و سعادت تمام جوامع بشرى منتهى مى‏شد و اسلام آينده‏اى روشن و درخشان مى‏داشت كه در سايه آن، مردم در نهايت آسايش و رفاه، از نعمت‏هاى فراوان مادى و معنوى بهره‏مند مى‏شدند و درهاى بركت از آسمان و زمين برايشان گشوده مى‏گشت؛ ولى افسوس!

 

كليدواژه‏ها: حضرت زهرا عليهاالسلام ، شيعه، ولايت، رهبر، خطبه.

 

تاريخ و چگونگى پيدايش شيعه

 

«شيعه» در لغت، به معناى پيرو، يار و ياور است و در عرف فقها و متكلّمان، به پيروان حضرت على عليه‏السلام اطلاق مى‏گردد.(2)

 

لفظ «شيعه» را در بيشتر كتاب‏هاى لغت و تاريخ مى‏يابيم؛ چنان‏كه در قرآن و احاديث نيز به آن اشاره شده است. خداوند تبارك و تعالى در آيه 83ـ85 سوره صافّات پس از ذكر حوادث حضرت نوح عليه‏السلام مى‏فرمايد: «وَ اِنّ مِن شيعته لَاِبراهيم إِذْ جَاء رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَاذَا تَعْبُدُونَ»؛ از شيعيان او [حضرت نوح عليه‏السلام ] ابراهيم است كه با قلب سالم و دور از بيمارى به پروردگارش روى آورد، آن‏گاه به پدر و قومش گفت: چه مى‏پرستيد؟ فاصله زمانى بين حضرت نوح عليه‏السلام و حضرت ابراهيم عليه‏السلام بيش از دو هزار سال است، ولى به دليل آنكه حضرت ابراهيم عليه‏السلام راه حضرت نوح عليه‏السلام را در پرستش خداى يگانه و مبارزه با بت‏پرستى و غيرخداپرستى در پيش گرفت، «شيعه» ناميده شد.

 

در آيه 15 سوره قصص، پرورردگار متعال پس از ذكر قصه حضرت موسى عليه‏السلام مى‏فرمايد: «وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِّنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِن شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّه ...»؛ در حال غفلت مردم وارد شهر شد و دو نفر را ديد كه با يكديگر در نزاعند: يكى از شيعيان او و ديگرى از دشمنان او. پس آن كه از شيعيان او بود براى مبارزه با دشمن از او كمك طلبيد ... .

 

حضرت موسى عليه‏السلام به يارى شيعه‏اش شتافت، با يك مشت به زندگى‏اش خاتمه داد و او را از جنگ و منازعه براى بار ديگر نهى فرمود. در اين آيه، «شيعه» به معناى يار و دوست و هواخواه است كه در مقابل دشمن قرار دارد.

 

با توجه به آيات مزبور، روشن مى‏شود كه لفظ «شيعه» پيش از پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، در زمان حضرت موسى عليه‏السلام و پيش از ايشان در عصر حضرت ابراهيم عليه‏السلام نيز وجود داشته است و تاريخى ديرينه دارد؛ چنان كه بر معناى عام نيز دلالت مى‏كند كه همانا «پيرو» و «دوست» و «هواخواه» است.

 

اما چگونه و چسان و از چه زمانى اين لفظ مبارك در خصوص ياران و پيروان حضرت على عليه‏السلام استعمال شده، موضع اختلاف مورّخان و نويسندگان مذاهب است:

 

ـ بعضى از نويسندگان پيدايش شيعه را از زمان وفات پيامبر خدا و پديدآمدن مسئله انتخاب خليفه در «سقيفه بنى ساعده» دانسته‏اند.

 

ـ جمعى ديگر ـ به اصطلاح خودشان ـ تكوّن حزب شيعه را پس از شهادت امام حسين عليه‏السلام تاريخ زده‏اند.

 

ـ بعضى نيز معتقدند: شيعه زمانى به وجود آمد كه پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله واپسين لحظات زندگى خويش را در اين عالم سپرى مى‏كرد. او از مردم خواست دوات و ورقى حاضر سازند تا كلماتى را بر آن‏ها املا كند. بعضى از اصحاب پيامبر با آوردن كاغذ و قلم مخالفت ورزيدند و با عمر بن خطّاب، كه مى‏گفت: پيامبر از شدت تب هذيان مى‏گويد و دستورش لازم‏الاجرا نيست، همصدا شدند. از همين‏جا بود كه اختلاف و دوگانگى بين مسلمانان پديد آمد و بعدها به پيدايش شيعه و غيرشيعه انجاميد.

 

ـ گروهى ديگر برآنند كه اصلاً تاريخ شيعه به پيش از تمام اين اقوال برمى‏گردد؛ زيرا پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله خود سنگ زيربناى تشيّع را نهاد. با اين حساب، در زمان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و حتى پيش از بيمارى ايشان، شيعه به دست مبارك خود پيامبر خدا شكل گرفت و به وجود آمد.

 

بى‏ترديد، تمام اخبار و اقوال و نظريه‏هاى مزبور تنها تاريخ به وجود آمدن اختلافات و شكل‏گرفتن گروه‏هاى اسلامى را بازگو مى‏كنند و به وضع لغوى «شيعه» و چگونگى وضع اين لفظ در خصوص پيروان على عليه‏السلام اشاره‏اى ندارند. تنها نظريه اخير تا حدى به موضوع مورد بحث اشاره دارد؛ زيرا پيامبر خدا را بنيانگذار تشيّع مى‏داند. شايد همين امر سبب شد كه از روزهاى نخستين، به كسانى كه در كنار حضرت على عليه‏السلام ايستادند و او را يارى كردند «شيعه» گفته شود. اين نظريه منطقى‏تر نيز به نظر مى‏رسد؛ زيرا بيان مى‏كند كه چگونه لفظى «عام» در معنايى «خاص» استعمال شده است، وگرنه چطور ممكن بود لفظى كه هميشه بر معنايى عام دلالت داشته است، از مدلول لغوى عام خود خارج و در مدلول عرفى خاص استعمال شود، آن هم بدون هيچ دليلى؟ مثلاً، در كتب مذهبى و تاريخى و ادبى، كلماتى مانند «شيعه ابوسفيان» و «شيعه بنى‏اميّه» يا «شيعه بنى‏عبّاس» مى‏يابيم كه هر يك با اضافه‏شدن به مضافٌ اليهى استعمال شده است؛ ولى در هر جاى تاريخ، كلمه «شيعه» را بدون مضافٌ‏اليه و بدون قرينه يافتيم، بى‏شك، شيعه حضرت على عليه‏السلام مقصود است. در بين مورّخان، تنها كسانى مى‏توانند پرسش ما را پاسخ گويند كه پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را واضع اصلى «شيعه» مى‏دانند.

 

شايد بتوان گفت: كلمه «شيعه» مانند الفاظ اسلامى ديگرى همچون «صلاة، صوم، زكات و حج» است كه پيش از عصر پيغمبر و پيش از زمان تشريع، مدلولى عام داشت و پس از اينكه پيامبر آن را در معنايى خاص وضع نمود يا در موردى خاص استعمال كرد، معناى جديدى به خود گرفت. براى مثال، «صلاة» در معناى مطلق، «دعا» بود، ولى اكنون در عرف اسلامى به دعايى گفته مى‏شود كه با كيفيت خاص و كميّت معيّن انجام مى‏شود. «صيام» به هر امساكى گفته مى‏شود، ولى در عرف اسلام، عبارت است از: امساك از مجموعه‏اى مفطرات كه از اول فجر تا غروب آفتاب ادامه مى‏يابند. بى‏ترديد، وضع‏كننده اين لغت در معناى عرفى خاص، خواه به صورت تعيينى يا تعيّنى پيامبر خداست كه براى نخستين بار در دين مبين اسلام، آن‏ها را با شكل و هيأت ويژه معرفى نمود. همين‏طور است كلمه «شيعه» كه سابقا معنايى عام داشت، ولى اكنون با استعمال يا وضع پيغمبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله معناى خاص پيدا كرده است.

 

دلايل اثبات اين مدّعا احاديث شريفى هستند كه از طريق شيعه و سنّى روايت شده‏اند و دقيقا نشان مى‏دهند كه پيامبر عظيم‏الشأن از اين كلمه براى پيروان حضرت على عليه‏السلام گاه با قرينه و زمانى بدون قرينه استفاده كرده است. ابن حجر از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله چنين نقل مى‏كند: «يا على، اِنّكَ ستُقدمُ على اللّهِ و شيعتُكَ راضينَ مرضيّينَ و يَقدُمُ عليه عَدوُّك غَضابا مُقمَحينَ»؛(3) اى على تو و شيعيانت در روز قيامت در محضر پروردگار عالم، با كمال رضايت و خشنودى وارد مى‏شويد و دشمنانت خمشگين و در زنجيرند.

 

از جابر بن عبدالله انصارى نيز چنين روايت شده است: كُنّا عندَ رسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فأقبلَ علىٌّ عليه‏السلام فقال صلى‏الله‏عليه‏و‏آله : «قد أتاكُم أخىِ» ثمّ قال: «والذى نفسى بيدهِ، اِنّ هذا و شيعتَه هُم الفائزونَ يَومَ القيامةِ»؛(4) نزد رسول خدا بوديم كه حضرت على عليه‏السلام وارد شد. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: به راستى كه برادرم آمد. سپس فرمود: به خدايى كه جانم در دست اوست، سوگند ياد مى‏كنم كه اين شخص و شيعيانش همان رستگاران روز قيامتند.

 

در كتاب شافى، فيض كاشانى از عمّار آورده است كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «اِنّ الشيعةَ الخاصةَ الخالصةَ مِنّا اهلُ البيتِ»؛(5) شيعه خاص و خالص از ما اهل بيت است.

 

اگر در احاديثى كه از جانب دو گروه شيعه و سنّى نقل شده‏اند دقت كنيم، درمى‏يابيم كه پيامبر خدا لفظ «شيعه» را گاه با قرينه و اضافه كردن آن به حضرت على عليه‏السلام و گاه بدون قرينه آورده است؛ گويا آن حضرت واقعا و عمدا مى‏خواسته اين لفظ را در معنايى خاص وضع كند.

 

پس از اين كلام مختصر درباره شيعه و پيدايش آن، چند پرسش ديگر رخ مى‏نمايند: شيعه چه كسانى هستند؟ چه امتيازاتى دارند؟ پى‏روى حضرت على عليه‏السلام چرا؟

 

اگر همانند اهل سنّت بينديشيم و مسائل را با عينك آن‏ها ببينيم و بخواهيم تشيّع را از ديد آن‏ها بررسى كنيم، با مطالعه كتب اهل سنّت، نه تنها تصوير درست و كاملى از «شيعه» در ذهنمان نقش نمى‏بندد، بلكه به نقيض آن نيز برمى‏خوريم. به جرأت، مى‏توان گفت: نمى‏توان از ميان كتاب‏هاى اهل سنّت، تصوير روشن و واضحى از شيعه را به دست آورد؛ مثلاً، وقتى مى‏خواهند از شيعه سخن به ميان آورند و شيعه را معرفى كنند، اقوال مختلفى مى‏گويند؛ مثل:

 

1. شيعه فرقه‏اى از فرقه‏هاى اسلامى است كه على عليه‏السلام را بر بقيه افراد ترجيح مى‏دهد.

 

2. شيعه كافر و فاجر و ياغى و طغيانگر است.(6)

 

در اين دو نظريه چه مى‏يابيم؟ به طور طبيعى، اين سؤال در ذهن نقش مى‏بندد كه مگر چه اشكال دارد شخصى معتقد باشد حضرت على عليه‏السلام از ديگر اصحاب پيامبر برتر است؟ مگر نه اين است كه حضرت على عليه‏السلام از ديد اهل سنّت، تنها صحابى پيامبر است كه هرگز به خدا شرك نورزيد؟ حال چه اشكال دارد كه گروهى حضرت على عليه‏السلام را برتر از ديگران بدانند؟ كجاى اين اعتقاد مستلزم كفر و بغى است؟ از اين گذشته، اگر اين امر جرم باشد و مستلزم كفر و شرك و طغيان، پس اهل سنّت چه حكمى خواهند داشت؟ مگر نه اين است كه جرم ما و آن‏ها يكى است؟ آن‏ها هم ابوبكر را بر ديگر اصحاب پيامبر ترجيح مى‏دهند و برتر از بقيه مى‏دانند. ابوبكر يك «صحابى» است و على عليه‏السلام هم يك «صحابى»!

 

در جايى ديگر مى‏گويند:

 

3. شيعه با انگيزه هواپرستى به جانب‏دارى از على عليه‏السلام برخاست.

 

4. شيعه با رافضى فرق مى‏كند.

 

5. شيعه كسى است كه على عليه‏السلام را بر اصحاب پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله برترى مى‏دهد و اگر او را از ابوبكر و عمر هم برتر بداند «غالى» است كه در عقيده‏اش غلو مى‏كند و به چنين شخصى «رافضى» اطلاق مى‏گردد و آن شيعه يا رافضى، كه از شيخين تبرّى كند، گم‏راه و مفترى است.(7) جالب اينجاست كه بعضى از علماى اهل سنّت مى‏گويند: رافضى‏هاى زمان پيامبر عبارت بودند از: زيد بن ارقم، مقداد بن اسود، سلمان فارسى، ابوذر غفارى.(8)

 

نويسنده همين سخنان در جاى ديگر كتابش مى‏نويسد: «اما رافضى و شيعه و امثال اين دو گروه، برادران شيطانند. سفهاء العقولند، مخالف اصول و فروعند. آنان شيعيان ابليس لعين‏اند ـ كه لعنت خدا و ملائكه و همه مردم بر آن‏ها باد!»(9)

 

سبحان‏الله! شيعه فقط با برتر دانستن حضرت على عليه‏السلام يا تكفير يك «صحابى» و يا تبرّى جستن از يك صحابى، از ديد برخى نويسندگان اهل سنّت، غالى و مفترى و ضالّ به حساب مى‏آيد، ولى اهل سنّت، كه به ابوذر و سلمان و مقداد و عمّار نسبت رفض مى‏دهند و رافضى‏ها را اخوان الشياطين و سفهاء العقول و شيعيان ابليس لعين معرفى مى‏كنند، گم‏راه نيستند! مگر ابوذر و سلمان و مقداد، اصحاب پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله خدا نبودند؟ پس چگونه تكفير آن‏ها موجب كفر و گم‏راهى اين نويسندگان نمى‏شود؟

 

وقتى از فحش‏ها و بدزبانى‏ها بگذريم، احاديث ديگرى در لابه‏لاى كتب اهل سنّت مى‏يابيم كه دلالت بر پيروزى و كام‏يابى شيعيان حضرت على عليه‏السلام و دوست‏داران حضرت فاطمه عليهاالسلام مى‏كنند. عجبا! نويسنده‏اى كه آن همه فحاشى‏ها را به شيعه روا داشته است، با احاديثى كه همه به نفع شيعه حكم مى‏كنند چه خواهد كرد؟ در اين مواقع، مى‏بينيم نويسنده كاسه داغ‏تر از آش شده و رافضى‏تر از ابوذر گشته و با كمال جرئت، در تفسير اين احاديث چنين مى‏گويد: «و شيعتُه هم اهل السنّة»؛ شيعيان او در واقع همان اهل سنّت‏اند.(10) و پس از قدرى شرح و توضيح، گويا فراموش كرده باشد كه شيعيان حضرت على عليه‏السلام همان سنّيان هستند، باز بر شيعه مى‏تازد و چنين مى‏نگارد: «ولاتتوّهم الرافضةُ والشيعةُ ـ قَبَّحَهُم اللّهُ ـ مِن هذه الاحاديث أنّهم يُحبّونَ أهلَ البيتِ»؛(11) شيعيان و رافضى‏ها ـ كه خدا آن‏ها را زشت گرداند ـ با مشاهده اين احاديث، گمان نكنند كه محبّان اهل بيت هستند.

 

آرى، تناقضات را چنان متراكم مى‏يابيم كه ديگر جاى بحثى باقى نمى‏ماند. مطلب روشن‏تر از آن است كه به تحقيق يا بحث و مناقشه نياز باشد. راستى مگر پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بلد نبود بگويد: فائزان و رستگاران روز قيامت سنّيان هستند، و چه اجبارى بود كه بفرمايد شيعيان هستند، تا به ابن حجرى نياز باشد كه آن را چنين تفسير كند؟! بلكه شيعه از نظر اعتقادى، حضرت على عليه‏السلام را داراى جايگاهى بسيار رفيع نزد خدا مى‏داند كه وظيفه‏اش درباره آن مقام والا جز اطاعت و تسليم و پى‏روى او چيزى نيست.

 

آيات و احاديث منقول در شأن حضرت على عليه‏السلام

 

حال به بخشى از آيات و احاديثى مراجعه مى‏كنيم كه مقام ويژه حضرت على عليه‏السلام را بازگو و وظيفه امّت حضرت محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را در رابطه با او بيان مى‏نمايد:

 

1. خداوند متعال در قرآن مجيد، حضرت على عليه‏السلام را نفس حضرت محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله معرفى مى‏كند و مى‏فرمايد: «قُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءكُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءكُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةَ اللّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ» (آل عمران: 61): بگو، بياييد بخوانيم فرزندانمان و فرزندانتان را و زن‏هايمان و زن‏هايتان را و خودمان و خودتان را، سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.

 

در تفسير اين آيه، امام حسن مجتبى عليه‏السلام فرمود: «فأخرجَ رسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مِنَ الانفسِ مَعَهُ أبى و مِنَ البنينَ أنا و أخى و مِنَ النساءِ فاطمةَ امّى مِن الناسِ أجمعينَ، فنَحنُ اهلهُ و لَحمُه و دُمه و نفسُه و نحن مِنه و هو مِنّا»؛(12) پس رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با خودش از ميان «أنفس»، پدرم على عليه‏السلام را و از ميان فرزندان، من و برادرم را و از ميان زنان، فاطمه مادرم را براى مباهله با قومش بيرون آورد. پس ما خاندان او و گوشت و خون او و خود او هستيم؛ ما از اوييم و او از ماست.

 

2. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله براى ابلاغ برائت از مشركان، ابوبكر را به سوى آنان فرستاد، ولى طولى نكشيد كه دستور بازگشت او را صادر كرد و ابلاغ را به دست حضرت على عليه‏السلام سپرد. ابوبكر ناراحت شد و دليل اين كار را پرسيد. پيامبر پاسخ فرمود: «اِنّ اللّهَ أمرنى ألاّيَبلُغَه الاّ أنا أو رجلٌ مِنّى؛ و فى حديث: هو مِنّى و أنا مِنه»؛(13) خداوند به من فرمود تا آيه برائت را ابلاغ نكند، مگر خودم يا مردى كه از من است؛ و در حديثى ديگر، چنين وارد شده است: مردى كه او از من است و من از اويم.

 

اگر شيعه از حضرت على عليه‏السلام پى‏روى مى‏كند به اين دليل است كه او از حضرت محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است و حضرت محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از او؛ او «نفس» پيامبر و «خود» رسول اللّه است. آن دو، حقيقت واحدند؛ همان امتيازى را كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر مردم دارد، حضرت على عليه‏السلام نيز دارد. همان‏گونه كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با هيچ‏يك از مردم عصر خويش و ديگر عصرها قابل مقايسه نيست، حضرت على عليه‏السلام نيز چنين است. تنها وظيفه و مسئوليت آن‏ها با هم تفاوت دارد. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وحى مى‏آورد و على عليه‏السلام آن را حفظ مى‏كند: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ.»(حجر: 9)

 

3. پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏فرمايد: «يا على، اِنّما انتَ مِنّى بِمنزلةَ هارونَ مِن موسى اِلاّ أنّه لا نبىَّ بعدى»؛(14) اى على، نسبت تو با من نسبت هارون با موسى است، جز اينكه پس از من ديگر پيامبرى نيست. درست بدانسان كه حضرت موسى و هارون عليهماالسلام در پى يك مسئوليت به راه افتادند، با يكديگر تبليغ رسالت را آغاز كردند و هارون عليه‏السلام پس از موسى عليه‏السلام پيامبر شد، حضرت على عليه‏السلام نيز همراه پيامبر رسالت را آغاز كرد ـ البته پس از حضرت محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نبوّت پايان يافت و حضرت على عليه‏السلام نبوّتى نداشت.

 

با اين بينش، شيعه هرگز حضرت على عليه‏السلام را بر هيچ‏يك از اصحاب پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ترجيح نمى‏دهد و اين كار را در شأن او نمى‏بيند، بلكه او را شخصيتى كاملاً ممتاز از ديگران به شمار مى‏آورد و از همان «نفسى» مى‏داند كه محمّد بن عبداللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را بر تمام كائنات برترى بخشيد؛ همان نفسى كه حضرت محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را حتى از پيامبران نيز ممتاز گردانيد. حضرت على عليه‏السلام شخصيتى مستقل از پيامبر خدا نيست صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و دستورهايش نيز جز قوانين نبوى نمى‏باشد.

 

به همين دليل است كه مرحوم والد مى‏فرمود: «ما شيعه را نفس اسلام مى‏دانيم، نه فرقه‏اى از فرقه‏هاى اسلامى.» اسلام چيزى نيست كه قابل تجزيه و تفرقه باشد. آن فرد و گروهى كه متفرّق مى‏شود، در واقع از اسلام اصيل و ناب جدا مى‏گردد و تنها به اعتبار اينكه حضرت محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را پيامبر مى‏داند يا به بعضى از احكام و دستورات نبوى پايبند است، مسلمان خوانده مى‏شود، وگرنه اسلام يكى بيش نيست. وقتى حضرت على عليه‏السلام «نفس» حضرت محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود، پى‏روى از او نيز پى‏روى از رسول خداست.

 

اين واقعيت بر زبان حضرت على عليه‏السلام نيز جارى گشته است؛ در عصر حضرت على عليه‏السلام ، شيعيان در نامه‏اى از ايشان درباره نام «شيعه» پرسيدند، حضرت در پاسخ چنين نوشت: «بسم اللّه الرحمن الرحيم. اِنّ اللّه ـ تبارك و تعالى ـ يقولُ: «و اِنّ مِن شيعتِه لاَِبراهيم اِذ جاءَ ربَّه بِقلبٍ سليمٍ» و هو اسمٌ شرَّفهُ اللّهُ فِى الكتابِ و أنتم شيعةُ النبىِ محمّدٍ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، كما أنّ محمّدا مِن شيعةِ ابراهيم عليه‏السلام . اسمٌ غير مختصر و امرٌ غير مبتَدع»؛(15) به نام الله بخشنده نعمت‏هاى ظاهرى و باطنى. خداى تبارك و تعالى در قرآن مى‏فرمايد: از شيعيان او حضرت ابراهيم عليه‏السلام است، آن‏گاه كه قلبى سليم نزد پروردگارش آورد. و آن نامى است كه خداوند در كتابش از آن تجليل كرده و آن را محترم شمرده است. و شما شيعه پيامبر خدا هستيد؛ همان‏گونه كه محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نيز شيعه ابراهيم است. نامى است غيرمختصر و امرى است [ديرينه] كه ما آن را بدعت ننهاده‏ايم.

 

تشيّع از ديدگاه مولى المتقين على عليه‏السلام راهى جدا يا منشعب از اسلام نيست، امتداد خط محمّدى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و استمرار طريق سليم توحيدى است؛ چنان‏كه اسلام هم امتداد خط ابراهيمى است. در واقع، لفظ «شيعه» بيان‏كننده يك «خط» و «جريان» است كه از آن در قرآن به «صراط مستقيم» تعبير شده است.

 

شيعه مسلمانى است كه به اين جريان اعتقاد راسخ دارد و ارتباط با اين جريان و بودن در اين راه را مهم‏ترين وظيفه الهى خويش مى‏داند؛ راهى كه اولياى الهى و رسولان خدايى يكى پس از ديگرى آن را پاس داشتند و پيروان آنان با تمسّك به آن‏ها و پى‏روى از دستورهايشان، در آن راه قرار گرفتند و با آن پيوند خوردند و حضرت على عليه‏السلام به امر خدا، ادامه‏دهنده اين جريان پس از رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است.

 

نقش حضرت زهرا عليهاالسلام در تبيين راه تشيّع و دفاع از آن

 

حركت انقلابى حضرت زهرا عليهاالسلام و دفاع مقدّس او از صراط مستقيم الهى و ولايت رهبران بر حق اسلامى از همان روزهاى اوليه وفات پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شروع شد. آن‏گاه كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دار فانى را وداع نمود و مسلمانان تارى به نام «خلافت» گرد خويش تنيدند و از پذيرش رهبرى حضرت على عليه‏السلام سرباز زدند، رهاورد شوراى سقيفه اختلاف شديد مهاجران و انصار بود كه به پيروزى مهاجران و خلافت ابوبكر انجاميد.

 

تمام اين حوادث زمانى تحقق يافتند كه حضرت على عليه‏السلام همراه چند تن از ياران به غسل و كفن پيامبر مشغول بود. در اين موقعيت، تنها مشكل خليفه جديد، حضرت على عليه‏السلام و ياران او بود؛ زيرا مى‏دانست كه حضرت على عليه‏السلام هرگز به چنين عملى تن نخواهد داد و اين مهم جز با تهديد و تخويف به دست نخواهد آمد.

 

ظاهرا هنوز اين تهديدها عملى نشده بودند كه صداى گريه حضرت فاطمه عليهاالسلام در مدينه پيچيد. اين صدا دقيقا با قلب مؤمنان رابطه برقرار كرد. گويا حضرت فاطمه عليهاالسلام مى‏خواست با زبان قلب‏ها مردم را متوجه حق مسلوب سازد.

 

پرداختن فاطمه زهرا عليهاالسلام به گريه در حوصله اين نوشتار نمى‏گنجد؛ آن نيز خطبه‏اى غرّا و جهادى است بزرگ؛ خطبه‏اى كه بر نفوس مردم اثرى عميق نهاد و ذهن‏ها را از پرسش‏هاى گوناگون آكنده ساخت؛ پرسش‏هايى كه سرانجام به يك پاسخ روشن مى‏رسيدند: ناخشنودى فاطمه عليهاالسلام كه خشنودى‏اش خشنودى خداوند است و غضبش غضب خدا.

 

مسلمانان در جهت پايان بخشيدن به گريه حضرت فاطمه عليهاالسلام بسيار كوشيدند، ولى تلاششان ناكام ماند و اشك‏هاى اعتراض دخت رسول خدا عليهماالسلام همچنان بر دامن پاكش فرو مى‏ريختند. اين وضعيت تا غصب «فدك» و بيرون راندن كارگزاران فاطمه عليهاالسلام از آن منطقه ادامه يافت.

 

در اين موقعيت، حضرت فاطمه عليهاالسلام احساس كرد تمام درهايى كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به فرمان خدا بر روى همگان بسته و تنها بر على و فاطمه عليهماالسلام گشوده بود، بر آن دو بسته و بر ديگران گشوده شده‏اند؛ حقوق معنوى او و رهبرى بر حق الهى، كه خداوند تنها به همسر و فرزندانش عطا فرموده بود، در جامعه اسلامى جديد ضايع و تباه گشته‏اند و حقوق مادى كه مى‏توانستند تا حدى او و خاندانش را در دعوت و تبليغ مردم يارى دهند و بار ديگر امّت را به جريان صحيح اسلامى بكشند، از دست رفته‏اند.

 

ديگر زمان گريه سرآمده بود؛ زيرا اسلام را خطرى ديگر تهديد مى‏كرد. آن‏ها پس از غصب خلافت، احكام اسلامى را نيز زيرپا نهادند و انديشه تحريف آيات قرآن در سر مى‏پروراندند. اسلام به بيانى صريح‏تر و فصيح‏تر نياز داشت تا مسلمانان حقايق را با بيانى گوياتر و رساتر از گريه بشنوند و دريابند. از اين‏رو، خِمار بر سر نهاد، جلباب پوشيد و در ميان گروهى از بستگان و زنان قومش به راه افتاد. راه رفتن او درست بسان راه رفتن پدرش بود و گام‏هايش قدم‏هاى پيامبر را در اذهان زنده مى‏كردند.(16)

 

دخت گران‏قدر رسول خدا در ميان گروهى از مهاجران و انصار بر ابوبكر وارد شد. پرده‏اى بين او و مردان آويختند و مجلس مهيّا گشت و حضرت جلوس نمود. ابتدا آهى از دل سوخته بركشيد و به دنبال آن، صداى گريه مردم فضاى مسجد را پر كرد. او پس از اينكه گريست و گرياند و قلب‏ها را به تپش درآورده و براى پذيرش حق نرم ساخت، خطبه تاريخى و غرّاى خود را آغاز كرد.

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

درباره : شيعه و دفاع از حريم آن.c , ,
PostRateBlock
امتیاز : نتیجه : امتیاز توسط نفر مجموع امتیاز :

/endPostRateBlock
OnlyMorePostBlock
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
/endOnlyMorePostBlock
برچسب ها : <-TagName-> ,
بازدید :
تاریخ : چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, زمان : 23:43 | نویسنده : رشیدی | لینک ثابت | (نظر)
RelatedPostsBlock /endRelatedPostsBlock

آخرین مطالب ارسالی

CommentBlock

ارسال برای این مطلب

این توسط [Comment_Author] در تاریخ [Comment_Date] و [Comment_Time] دقیقه ارسال شده است

[Comment_Gavator]

[Comment_Content]


[Comment_Form] [Comment_Page]
/endCommentBlock
BlockDown /endBlockDown

صفحات سایت

تعداد صفحات : <-BlogPageCount->
<-BlogPage->